عاشقانه
عاشقانه
غروب تنهاییمان ( <-PostCategory-> )

لب ساحل نشسته بودم.هنگام غروب یادم به تو افتاد

غروب اولی که کنار همین ساحل با تو نشسته بودم

ناگهان حس مبهمی گفت:

هیچکس لیاقت اشک های تو را ندارد

و من فقط گوش کردم.گفت:

دلش برایت تنگ نیست!!!

گفتم: از چه حرف میزنی؟؟؟؟

گفت :از زمانی که انسان ها به اشتباه نگاه،

عاشق میشوند..........

حرف من این است:

اما من که با نگاه عاشق نشدم با دل عاشق شدم

پس چرا سهم من از تو جدایی شد؟؟؟؟؟؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در سه شنبه 10 دی 1392برچسب:,ساعت 13:1 توسط سعید |

مطالب پيشين
, ساعت 13:1" > غروب تنهاییمان